آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

تبریک یلدا

آرشیدای عزیزم یل دات مبارک. یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. دوستان عزیزم یلداتون مبارک  .  عزیز دل مامانی امسال یلدا  اول رفتیم خونه بابا احمد ،مامان جون و خاله حمیرا و خاله زهرا و دختر خاله سپیده اونجا بودن و چون شب بابا بزرگه آترین دعوتمون کرده بود قرار بود بریم اونجا  و شما خونه بابا احمد مرتباً میگفتی بریم خونه باباجی آترین بعد رفتیم اونجا حسابی شلوغ بود  خیلی بهمون خوش گذشت شب شما نمی خواستی بیای خونه و با کلی دردسر بردیمت اوردیمت خونه . امسال مامان ملی و بابا محمدرضا رفته بودن تهران پیش خاله سپیده. راستی اینقدر...
25 دی 1392

مریضی دختر کوچولوی مامان

آرشیدا جونم  7 دی ماه حسابی مریض شدی شب ساعت 2:00 بود که داشتی آه وناله می کردی دست زدم به پیشونیت دیدم وای داغی خیلی نگران شدم بهت قطره استامینوفن دادم  کلی گریه کردی و رفتی بغل بابای. خلاصه تا صبح دل تو دلم نبود مرتباً چک میکردم که تب نداشته باشی . صبح نرفتم سرکار و خونه پیشت موندم خیلی بی حال بودی و میگفتی امروز تو خونه پیش آدا بمون فردا برو کار . (الهی قربونت برم گلم) مرتباً تب میکردی و منم 4 ساعت یکبار قطره میریختم تو چای بهت میدادم عصر وقت دکتر گرفتم  با بابای بردیمت دکتر خیلی شلوغ بود و یک ساعت و نیم طول کشید تا نوبتمون بشه . وقتی رفتیم تو کلی گریه کردی (قبلش کلی باهات صحبت کرده بودیم که وقتی میریم تو آروم باشی ...
24 دی 1392
1